با فرا رسیدن وقت مسابقه ایزد جهت گرفتن لباس های تیم((همان علتی که بخاطرش تیم دادیم)) فراخوانده شد و در این لحظه بود که مضحک ترین و مزخرف ترین لباس های ورزشی با رنگ نارنجیِ فسفری به تیم ما اعطا گردید...

حالا با این رنگِ روشن، قشنگ شکمِ امید ،ذلی ، پویا و...در لباس ، تووی چشم میزد و اولین تیکه از سوی داور به تیم ما روانه شد: سنگین وزن ترین تیم مسابقات!!

امید که دروازه بانِ حرفه ای تیمِ دانشگاه در سالهای دور بود و برای دروازه بانی انتخابش کرده بودیم به جهت مصدومیتِ کِتف، از حضور در پست اصلیِ خود، خودداری کرد و در همین ابتدا، تیم بدون دروازه بان ماند و مجبور شدیم سجاد را در دروازه قرار بدهیم...

دیدار اول رقابت با تیمِ فیزیولوژی ورزش(گنده های رشته ی تربیت بدنی)

تیم حریف با ترکیب کامل و آمادگی و انگیزه ی حداکثری در مقابل ما قرار گرفت...

میانگین قدیشان 20سانت از ما بیشتر بود و همه با یک مَن ریش و سیبیل جلوی ما قرار گرفتند، تک مهاجم ما یعنی فرزاد نیز بطورکامل تحت پوشش و احاطه ی مدافعِ آنها که اکبر نامی بود و قد بلند و سر کچلی داشت هیچ تحرکی نتوانست از خود نشان بدهد و نهایتا تنها یک گل آنهم از روی ضربه ی آزاد به ثمر رساند.در ادامه اما به سبب درخشش سجاد در دروازه 4 گل دریافت کردیم و در نهایت با اینکه چیزی از ارزش هایمان کم نشده بود با نتیجه 4_1 شکست خورده ی میدان شدیم...

البته خودمان از این باخت ناراضی نبودیم و کلی هم حال کردیم که در شبِ نبودِ ذلی(که خیلی حضورش موثره البته از نظر روحیه دادن به تیم) از این گنده ها بیشتر گل نخوردیم، چراکه در همان شب در دیداری دیگر بچه های مدیریت بازرگانی( که نمیدانم چرا الکی از همان ابتدامثل هوو،  برای اعضای تیم ما نچسب و توودل نرو بودند و همش یجوری میخواستیم حالشون رو بگیریم)، در 24دقیقه تقابل با تیم تربیت بدنی 22گل دریافت کردند و به خاک و خون کشیده شدند...

در پایان البته باید عرض کنم که تیم تاکتیک هم داشت، وحید مدام تاکید داشت که روی زمین پاس کاری نموده و به دروازه ی حریف نزدیک شویم اما امید (که خود مربی فوتسال است)اصرار داشت که روی هوا بازی کنیم وگرنه به فنا میرویم و خب در طول مسابقه هم کلا تیم روی هوا بود.


فردای مسابقه سجاد از من تقاضای معرفیِ دروازه بان کرد و در اینجا بود که من مجید(یکی از رفقای لر ، که خیلی خوب میرقصید و حسابی هم ادعا میکرد که اگر من در دروازه باشم دیگه گل خوردن محاله و همه بازی های بعدیمون رو رواله و...)رو معرفی کردم.


دیدار دوم رقابت با تیم ادبیات(کُردهای مدعیِ قهرمانی)

دیدار بعدی در غیاب فرزاد (به جهت سفر خارجی!) اما با حضور کاملِ بنده ی حقیر،ذلی ،مجید ،وحید، امید و بازیکن جدیدی که ایزدپرز آورده بود(محسن، اهل کاشان و مثل بنده عینکی) آغاز شد.

من و محسن باید بدون عینک بازی میکردیم (و این یعنی بازی کردن با کیفیت آنالوگ بجایHD!!).  در کنار این مسئله، محسن قدری سرمایی بود و همین سبب شد که در ابتدا ،روی شلوار گرمکنش (که شبیه ساپورت گورخری بود! )شورت ورزشی بپوشد (و بعد از 30ثانیه دویدن مسئول مسابقات با لحن تندی او را از زمین بیرون کشیده و به او اخطار بدهد که آغا این چه وضعشه؟!) حقیقتش تیم ادبیات ، اعضای آماده و با غیرتی داشت که اصلا شوخی نداشتند.مهاجمشان یوسف، پسر کُرد و بلند قامتی بود که در دقیقه ی 3به رغم تلاش خط دفاعیِ ما برای مهارش، موفق شد مثل زلاتان ایبراهیموویچ روی هوا بپرد و با یک حرکت خفن، توپِ در هوا را وارد دروازه ی مجید بنماید و مجید هم فقط برای اظهار تاسف به ما رخ بنماید!!

غوغای هواداران 

در ادامه اما رفقای خوابگاهی برایمان سنگ تمام گذاشتند... هر کس که با یک زیرپوش رکابی و شلوارک در محوطه ی خوابگاه ول بود ،به ورزشگاه آمده و هوهو کنان و به نیمکت هایِ فلزیِ کنارِ زمین،لگد زنان، تیمِ درهم ریخته و کاملا گرخیده ی ما را تشویق میکرد.

بعد از یک واکنش خوب از مجید در دروازه و یک پا زیر توپ زدن از محسن ،که البته همان هم زارت در گوشه ی دروازه ی حریف قرار گرفت! ، هواداران ( که نصفشان هم اتاقی ها و رفقای مزدور و سفارش شده ی ایزدپرز و مجید بودند)به هوا پریده و حسابی جوِ سالن را متشنّج کردند.یوسف و هم تیمی هایش کلافه شده بودند و با فشار زیاد بالاخره گل دوم را هم روانه ی دروازه ی ما کردند ، اما دقیقه ای از شروع مجدد بازی نگذشت که دوباره محسن به طرفه العینی گل تساوی را دقیقا مشابه حرکت قبلش در به ثمر رساندن گلِ اولمان ، وارد دروازه ی حریف نمود.(در این زمان یوسف مثل لبو سرخ گشته و به هرکس میرسید فوحش میداد.ناموسن حق هم داشت...)

بازی 2_2بود و هیجان در ورزشگاه بسیار بالا گرفت ، رگِ لریِ مجید باد کرده بود و شوت های از روی حرص یوسف و یارانش را مدام میگرفت اما در دقایق پایانی تیم ما به سبب خستگی و وزن بالا نتوانست دوام بیاورد و گل سوم را نیز از حریف دریافت نمودیم.

بازی 3_2تمام شد اما باز هم خوشحال بودیم که چیزی از ارزش هایمان کم نشده و در شب عدم حضورِ فرزاد چقدر خوب بودیم و بیشتر گل نخوردیم(بچه های بازرگانی هم 5_1از اقتصادی ها باختند)!!!

ذلی، بنده ی حقیر، وحید،امید و سجاد خوشحال و خرذوق شده بودیم ، ایزدپرز ، از آوردن بازیکن جدیدش یعنی محسن بسیار خوش حال بود و مجید هم لقب جان لوئیجی مجید(بوفون خودت ببخش!!!) را از اعضای تیم دریافت کرد.اعتماد بنفس و رضایت در روح تیم بشدت دمیده شده بود و به حداکثر میزان خود رسیده بود و این همیشه مرا میترساند چراکه گندزدن بزرگی در راه است...ادامه دارد