بالاخره زمانش رسید، آخرین امتحان دوره ی لیسانس که هیچگاه نمیخواهم کارشناسی بخوانمش.

 بعد از چهل تماس موفق و ناموفق ، نامه نگاری ، هماهنگی و معطلی های طولانی ناشی از خستگی کادر آموزش و یک ماه تعطیلی دانشگاه ، توانستیم دوشنبه 12شهریور ماه97 را برای برگزاری امتحان درسی که واحدآموزش کلاسش را با 6 نفر دانشجو بعلت عدم تکمیل حد نصاب، حذف و ما چند نفر را روی معرفی به استاد دایورت نموده بود، مقرر نماییم.

شنبه بعداز ظهر، جهت خرید بلیت قطار به سایت رجا مراجعه نمودم، چشم بر هم زدم و دستی بر صورت کشیدم، سرم را تکان دادم وبیشتر دقت کردم، قیمت ها را درست میدیدم، رشد داشتند آنهم نه 2،3 درصد بلکه 52درصد!تنها دو ماه از آخرین سفرم گذشته بود و قطعا، عصر هم بیشتر از دو ساعت نخوابیده بودم، اما معجزه ی سیاستمدارانمان بی شک دست اصحاب کهف را از پشت بسته است. ازآنجا که بلیت هواپیما نیز رشد 400درصدی داشته همه ی قطارها پر بودند و بنده ی حقیر، علی برکت الله توانستم به زور بلیت قطاری را خریداری کنم که صبح،  قبل از بوق سگ و باز شدن درب خوابگاه، خود را در مقصد از من تهی مینمود.

بلیت ها گران شده بود اما آپشن ها نیز افزایش پیدا کرده بودند مثلا این بار داخل کوپه ی ما بجای دو پیر مرد خسته، یک دختر قبراغ و یک زن میانسال حضور داشتند و همین امر موجب شد،  دو تخت بالا که از مکان های اوکازیون و لاکچری کوپه هستند به آن دو نفر اختصاص داده شود و آنها نیز چون در حضور چهار مرد معذب بودند، از ساعت هشت شب در گرمای 35درجه به زیر لحاف رفته و مثلا خوابیدند.

از دیگر آپشن ها نیز میتوان به درب خود باز شونده و نردبان لق کوپه اشاره کرد: درب کوپه در سراشیبی ها خود به خود باز میشد و نردبانش نیز زیر پای آن دو بانو شانه خالی میکرد.

قطار اصلا سرحال به نظر نمی آمد اما از آنجا که همیشه وقتی میخواهی دیر برسی زود میرسی، بدون دقیقه ای تاخیر وارد ایستگاه پایتخت شد. ساعت 4:30دقیقه بود و خوابگاه زودتر از 6 باز نمیشد، پس تصمیم گرفتم در مسجد راه آهن استراحتی کنم و بعد از خواندن نماز صبح رهسپار خوابگاه شوم.

در این یک سال تنها یک چیز هنوز تغییر نکرده بود "بنر تعطیلی مسجد به علت تعمیرات " ! اگر مرحوم آپولو را میخواستند هوا کنند و یا به صادق هدایت رموز خودباوری و شکوفایی و شیرینی زندگی را بیاموزند، انجام شده بود اما گویا خوردن بودجه ی نوسازی، زمان بیشتری نیاز داشت. دوباره به ایستگاه برگشتم، مسئولان، مردم را فراموش نکرده بودند و فضایی 50متری در پشت بام  و کور ترین نقطه ی ایستگاه راه آهن پایتخت جمهوری اسلامی را برای نمازگزاران گرامی فراهم نموده بودند.بعد از بالا رفتن از 38 پله به دری بسته رسیدم و جماعتی را مشاهده نمودم که همچون مورچگانی مسموم از سم ، گردا گرد درب قفل شده چشم بسته و بی حال، بر زمین افتاده بودند، حتی فردی را دیدم که در محل کیسه های کفش خوابیده و سرش بوی جوراب شیشه ای به خود گرفته بود.متاثر شدم و روی پله ای نشستم.

بعد از 40دقیقه نشستن و انتظار، با شروع اذان، درب گشوده شد و ملت مسلمان به مرحمت تدبیر مسئولین خدمتگذار، همچون گوسفندان از چرا برگشته، وارد فضای نماز خانه شدند، دو دقیقه نشده بود که فضای مذکور پر شد و صفوف نماز از حالت خطوط موازی به حالت خطوط منحنی درهم، تغییر شکل داد.

در هر لحظه از این حالت عرفانی و ملکوتی بجای گفتگو با حق تعالی، میبایست از خود مراقبت مینمودی، چرا که در صورت اندکی وقفه در رکوع یا برخاستن از سجود،برخورد و فرو رفتن سرت در ماتحت فرد مقابل قطعی بود.نماز را خواندیم و در آخرنیز تکبیری گرم برای حفظ خدمتگذاران نظام عرض کردیم.

اینترنت گوشی پاسخگو نبود و از تاکسی اینترنتی منصرف شدم و بالاجبار خود را در تور راننده ی تاکسی خطی انداختم. کرایه ی بیشتری گرفت و 30 دقیقه نیز جهت گرفتن مسافر دیگری مرا در انتظار خود نشاد.

بالاخره ساعت 6به خوابگاه رسیدم و با لبخندی گرم به حراست، سلام عرض کردم. در صورت خواب آلود و چشم های ورم کرده اش ذره ای پاسخگویی و لطافت نیافتم و لحظه ای پنداشتم شاید چهارسال اخیر در این خوابگاه نبوده ام و یا شاید اینجا تغییر کاربری داده و به زندان یا پاسگاه تبدیل شده است.بعد از 10دقیقه چانه زنی و اصرار و التماس و بیان شرایط، بالاخره راضی شد تا برای فقط یک روز در نمازخانه میزبان من که تا دو ماه پیش در همین خوابگاه زندگی کرده و فعالیت داشتم، شود.به کارت دانشجویی رنگ و روو رفته ام نگاهی انداختم و وارد خوابگاه شدم.

بدون توجه به تابلوی نمازخانه، به اتاق دوستان رفتم و بعد ازسلام و خوش و بش، ساعتی استراحت کردم و به اتفاق یکی از دوستان عازم دانشگاه شدم، به استاد مربوطه اعلام قطعی نشده بود و قرار بر این شد امتحان ساعت 13:30برگزار گردد.

ظهر ناهار نخورده و بی اشتها امتحان را با موفقیت به سرانجام رسانده و پس از تصحیح برگه نمره ی 19 را اخذ نمودم، اما از انجام امور فارغ التحصیلی بنده جلوگیری شد و فرمودند: "هفته ی آینده نمره ی شما ثبت خواهد شد، بروید و هفته ی بعد بازگردید..."

 

سپاس از شایان قادریان گرامی