امیلی از خودرو پیاده شد، هنوز سرش گیج میرفت و گلویش می سوخت.شاسی کاپوت را کشید و تلوتلو خوران به طرف آن قدم برداشت.دود سفیدی از اطراف کاپوت خارج میشد و صدای جوشیدن آب شنیده میشد، با دستپاچگی و کلافگی بطری آب معدنی نیمه پری که به همراه داشت را روی موتور خالی کرد و کنار ایستاد، بخار سپیدی ازموتور به هوا بلند شد و تمام آب در یک آن ناپدید شد.امیلی خسته و ناامید چند دقیقه ای کنار خودرو به امید عبور رهگذری ایستاد و سپس همانجا نشست و به خودرو تکیه داد.