http://s8.picofile.com/file/8322809176/%D9%BE%D9%88%D8%B3%D8%AA_%D9%BE%D8%B1%D8%AA%D9%82%D8%A7%D9%84.jpg

خروس خوان

نوشته هایی نه چندان بیخودی به قلم علی دهقانی

۱۷ مطلب با موضوع «خاطرات خروس خان!» ثبت شده است

آخرین امتحان

 

بالاخره زمانش رسید، آخرین امتحان دوره ی لیسانس که هیچگاه نمیخواهم کارشناسی بخوانمش.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
علی دهقانی

سقوط



امیلی از خودرو پیاده شد، هنوز سرش گیج میرفت و گلویش می سوخت.شاسی کاپوت را کشید و تلوتلو خوران به طرف آن قدم برداشت.دود سفیدی از اطراف کاپوت خارج میشد و صدای جوشیدن آب شنیده میشد، با دستپاچگی و کلافگی بطری آب معدنی نیمه پری که به همراه داشت را روی موتور خالی کرد و کنار ایستاد، بخار سپیدی ازموتور به هوا بلند شد و تمام آب در یک آن ناپدید شد.امیلی خسته و ناامید چند دقیقه ای کنار خودرو به امید عبور رهگذری ایستاد و سپس همانجا نشست و به خودرو تکیه داد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
علی دهقانی

بابالوژی

وقتی nokia1100  از دنیای تکنولوژی و بازار پر هیاهوی آن خداحافظی کرد و جای خود را به گوشی های هوشمند داد، بابا از هیچ پدیده ی تکنولوژیک و رایانه ای استقبال و استفاده نکرد، دلیلش هم کاملا فنی و منطقی بود: گوشی های جدید برای بچه سوسول ها ساخته شده و مقاومت nokia1100را ندارند، با آنها نمیشود فندق شکست و اگر با موتور از رویشان رد شوی قطعا خواهند ترکید!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی دهقانی

کنکور ارشد هم گذشت...

 

از قدیم اینگونه میگویند:هر چه هست میگذرد و تمام میشود... اما بنده سوالی دارم، چه گذشتنی؟

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی دهقانی

دید و بازدید های نوروزی و شیرینی های آن!!

(( اسامی و اطلاعات این داستان، کاملا کذب و بی پایه  است حتی همین جمله! ))

در عصر بهاری یکی از ایام نوروز برای رفتن به خانه ی آقای عظیمی که از بزرگان فامیل بود، آماده می شدیم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی دهقانی

از مایکل فلپس تا مایوی قرمز

امروز میخواهم از یکی از بزرگترین رویدادهای ورزشیِ دانشگاه علامه طباطبائی،حکایتی شرح دهم.

شخصیت اصلی این داستان ، قبلا بارها و بارها سفارش اکید نموده که این داستان در جایی ذکر نشود و اگر هم شد اصلا و به هیچ عنوان از ایشان نامی برده نشود.بنابراین ما هم از بیان نشانی دقیق ایشان صرف نظر کرده و به اصل ماجرا می پردازیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی دهقانی

از ابراهیم هادی تا قهرمان های پودری و بادی!


پرده ی اول

حدود سال 1354بود که مشغول تمرین بودیم که ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم بعد از او وارد سالن شد و بی مقدمه گفت: داداش ابراهیم ، تیپ وهیکلت خیلی جالب شده.وقتی داشتی تو راه می اومدی دوتا دختر پشت سرت بودن و مرتب از تو حرف می زدن،شلوار وپیراهن شیک که پوشیده بودی و از ساک ورزشی هم که دستت بود، کاملاً مشخص بود ورزشکاری.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی دهقانی

تلخ مثل مرگ

این داستان رو با صدایی واضح و در آرامش بخونید.

 

 

یه شب سرد و بارونی و کاملا زمستونی، تنها تووی خونه نشسته بودم و سرم پر شده بود از فکرای بیخودی و بیهوده.لباسامو پوشیدم و تصمیم گرفتم زودتر از خونه بزنم بیرون تا شاید دیدن دوستام بتونه بهم آرامش بده و حالمو خوب کنه.

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی دهقانی

آرامشم چیز خوبیه


آقا ما با اجازتون چند روز پیش در حال مطالعه بودیم که یهو چشممون روی یه کلمه ترمز زد و رفتیم توو فکر؛آرامش،چه چیز خوبی!چه عنصر ارزشمندی!اصلا چقدر خوبست که ما در خانه و خانواده آرامش داریم،اصن همین آرامشِ درون خانوادگیه که سبب میشه جامعه  هم آروم باشه و مردم الکی به جون هم نیوفتن...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی دهقانی

پرتقال های علامه (قسمت آخر)


قسمت آخر


با سپری شدن دیدارهای سخت و نسبتا سنگینِ قبل،حالا باید با تیم جوان و جویای نامِ اقتصاد96بازی میکردیم.برای این مسابقه تمرین کرده و آماده بودیم. البته ازآنجا که وزن بچه های ما ، دوبرابر اقتصادی ها بود از ابتدا تنه زدن و ردشدن روی حریف در دستور کار ما قرار گرفت و بنده،ذلی و کهن مامورین اجرای این تاکتیک پیچیده بودیم...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
علی دهقانی