آغا سلام و عرض ادب
جاتون خالی با رفقا رفتیم موزه مردم شناسی...یه محیط قدیمی سنتی دلنشین و آروم که البته به لطف مسئولای موزه توو اتاقای موزه فقط چاقو و زنجیر و قمه و قفل و سکه دیدیم در ادامه از یه راه پله ی باریک به زیرزمین رفتیم ...
پله های قدیمیا هم که پله نیس لامصب ،هر پله رو وقتی میخوای بری پایین زیر پات 2متر خالی میشه و پرت میشی پایین ،همزمان طاق و سقف بالاسرتم یهو انقد کوتاه میشه که اگه قدت بیشتر ۱متر و ۵۰باشه قشنگ به باد میری (جوری کله میخوره توو طاق که گویی شراب ۷۰ساله خوردی...قشنگ تا آخر همه چیو تار میبینی)
توو زیرزمین یه مانکن پیرزن محلی زیر یه لامپ 100زرد کمرنگ نشسته بود ،دستش قطع شده بود و چشماش زیر موهای افشون ریخته روو پیشونیش به ما خیره شده بود جوری که سبب جفت کردن و قالب تهی کردنمان گردید
...که خب بعد چند ثانیه فهمیدیم مسئولان برای شناخت بیشتر تیپ ملت ِ اون زمان این مانکنو اونجا تعبیه کردن و خدا رو شکر کاری باهامون نداره...(البته خداییش فک نکنم مردم اون زمان اینجوری بودن وگرنه نصف کشور، زمان قاجار به فنا نمیرفت!!؟)
توو هر سوراخی هم که میومدی نگا کنی یه دوربین داشت میپاییدت که یهو کار بد نکنی...انقد تحت کنترل دوربینا و حراستیای موزه بودیم که وقتی از موزه خارج شدیم یه نفس عمیق کشیدیم و چند قدمی جلوتر دوست خوبم آقا مهران به تلافی فشار عصبی وارده بهش در داخل موزه زنگ در یکی از خونه ها رو زد و فرار رو به قرار ترجیح داد ...ما هم دیگه تا دم خیابون مثل اسب دوییدیم.
نتیجه اینکه بعضی جاها مردم گریزی بیشتر از مردم شناسی جواب میده چون مردم اونقدرام که فک میکنی همیشه خوب و آروم و خوش برخورد نیستن...