پراید


پراید که رسید به پنجاه، امیدواریم بالاخره در این جامعه فشار و دردی ظاهر شود که خواب را از ملت بگیرد و آنان را هوشیار کند. در ادبیات پارسی 50 ، عدد رسیدن فصلی تازه و شروع دردهایی جدید، برای مردم بوده و  امثال تلخی از آن قابل مشاهده است! ناصرالدین شاه قاجار در همین سالگرد 50سالگی حکومتش بود که با شلیک گلوله، جان به جان آفرین تسلیم کرد و از تخت شاهی رخت بر بست، گلوله ای که باروتش تلخی و درد و عذاب ملت بود و صدایش آخرین فریاد اعتراض آنها به او.

وضع اقتصاد، نابسامان است و اوضاع معیشتی مردم گویا سخت تر از سخت شده ، اما هنوز این، یک سوال اساسیست که:

 آیا مردم ایران فقیرند؟ -چراکه آنها در صفوف طولانی گوشت و مرغ و روغن و سهام عدالت و ... ساعت های زیادی از زندگی خود را سپری میکنند-

 یا مردم ایران ثروتمندند؟ چرا که 20 دقیقه ای همه ی اعضای اسکادران مرگ (سایپا) را میخرند و با خوشحالی به ریش بقیه که موفق به ثبت نام نشده اند میخندند؟

همه اما جدیدا از یک پدیده و عامل اصلی شکایت دارند: سلطان.

مردم میگویند سلطان یا همان سوپر دلال که امروزه به شدت زاد و ولد کرده و در همه ی بخش های جامعه چند تنی از امثال خود را سرکار آورده، عامل گرانی هاست! بازهم سوال اینجاست که:

 آیا ملت ایران شهاب سنگ، نور، پرتو و یا چیز غیر عادی خفنی دیده اند که به تازگی وارد ایران شده باشد؟

جواب اینجاست، خیر! دلال ها فرزندان همین مردمند، مردمانی که سالیان سال است همیشه جلوی پای خود را دیده اند و هیچگاه نتوانسته اند روزگاری زیبا تر را برای آینده ی خود تصور کنند، سعی کرده اند در بدبختی بمانند و یک روز دیگر را با سختی بگذرانند اما هیچگاه برای بهتر شدن، سختی نکشند.همیشه گفته اند دیو چو بیرون رود فرشته درآید، در حالیکه حداقل از ساده ترین بازی های آتاری نیز میتوان فهمید که دیو هیچگاه قرار نیست جای خود را به فرشته دهد و همیشه مراحل بعدی با دیو جدیدتری همراه خواهد بود، متوجه نشده اند که فرشته حاصل اتحاد و تلاش برای پیروزی بر دیو مشکلات است و وجود خارجی نخواهد داشت.ایران همیشه منتظر است، منتظر ناجی خارجی و قدرتمندی که بیاید و همه جا را بدون کوچکترین تغییر و تلاش مردمی، گل و بلبل کند. همیشه در این تفکر است که مرگ و پایانِ یکی، باعث پایانِ بدبختی های دیگری میشود، مادرانش همیشه در هنگام رنجش فرزندانشان گفته اند الهی بمیرم! اما هیچگاه به این نکته نیاندیشیده اند که با مرگ، دردها بیشتر میشود و هیچ التیامی نیز حاصل نمیگردد. درد این کشور بی فرهنگی و عدم دانش و سواد است.

 دلال خود ما هستیم، همین ما.

کارمندی که 20دقیقه کارمفید نتیجه ی عملکرد اوست، معلمی که درس نمیدهد و سودش در فروش DVDکنکور است، دامداری که دو شب مانده به عید و فروش، پرژکتور روشن میکند تا گوسفندانش در توهم ساعات روز بمانند و دوبرابر بخورند تا سنگین تر بنظر آیند، راننده تاکسی و سوپر مارکتی که هیچگاه پول خرد ندارد، دکتری که چشمش به زیر میزش است و جیب بیمار، پیمانکاری که مسکنی بی مهر میسازد با بودجه ی گزاف، فروشنده ی یونجه ای که بالا میرود قیمتش همراه با دلار و ... همه دلالند، همه سلطانند و همه جوک میگویند و میخندند به بدبختی هایی که خودشان برای خودشان میسازند.

حال نکته دقیقا اینجاست، پراید ارزشمند نشد، بلکه ایرانی و پول ایران بی ارزش شد. قطعا در این فضای پر ایراد اقتصادی که صحنه ی پشتک زدن و ابوعطا خواندن دلالان و کاسبان شده، هیچ دلسوز اندیشمند و خیرخواهی فرصت رشد و سخن سرایی و بهبود شرایط را نخواهد داشت.

مطمئنا اگر در ابتدای کار به انتهای آن فکر نکنیم،در انتها مجبور خواهیم شد به ابتدای آن فکر کنیم و چه سخت خواهد بود تصور ایران 1404 با پراید 104 میلیونی...

چه زیبا گفت بیدل :

بس حلقه زدم بر درو حرفی نشنیدم









من هیچ کسم یا که درین خانه کسی نیست