جدای از تمامی مشکلات منطقی فیلمنامه و ضعف های موجود در داستان ، نیما جاویدی از پس کارگردانی و ساختن قاب های خوش رنگ و لعاب که تماشای آن را روی پرده بزرگ (بر خلاف کلیه آثار سینمایی ایرانی در این سال ها) لذت بخش میکند ، به خوبی برآمده است.  به خصوص اگر فیلم را همراه علی دهقانی تماشا کنید که البته با کثرتی که این نام و نام خانوادگی در شهری چون یزد دارد کار سختی نیست و شما خواننده محترمِ این بازبینی اگر  یزدی باشید قطعا در میان دوستان خود فردی به اسم علی دهقانی یا حداقل علی دهقان را دارید! شکی در این نیست که علی دهقانی که بنده سعادت تماشای فیلم سرخپوست را همراه او داشتم ، نویسنده مشهور وبلاگ خروس خوان است. علی دهقانی متاسفانه از درک این مطلب عاجز بود : در حین تماشای فیلم باید دهان را بسته نگه داشت! و در صحنه افتتاحیه معتقد بود تصاویر به شدت خوفناک هستند یا اصطلاحی که دقیقا خودش به کار برد: چقدر خوف داره...!!!


البته برخلاف کج سلیقگی های معروفش در مواجهِ با سینما در این مورد به خصوص کاملا درست میگفت. موسیقی خوب و نورپردازی مناسب از چوبه ی داری که نقش اساسی در گره گشایی پایان داستان را بازی میکند باعث خلق تصاویر تاثیر گذاری از آن شده است. برگ برنده فیلم نه نوید محمدزاده (سرگرد جاهد) و نه مددکار  معشوقه اش هیچ یک نیستند بلکه نقشی است که هیچ هزینه ای برای تهیه کننده نتراشیده چون بازیگری ندارد! ... سرخپوست بلاشک یکی از جذاب ترین شخصیت های خلق شده در سینمای ایران است و شگفت آنکه حتی در  یک صحنه( به جز یک نمای اکسترم لانگ شات محو) حضور فیزکی ندارد و در طول فیلم ما فقط نشانه هایی از ردپای او را مشاهده می کنیم. مثل حیوان خانگی اش قورباغه ای که در یک چال مخفی آب در زندان پیش خود نگه میدارد و شاید ادای احترام به فیلم پرنده باز آلکاتراز باشد که یک فیلم در لوکیشن زندان است( قورباغه را چه به پرنده؟!)



سرخپوست نامرئی است ولی بیننده حضور او را حس  و عجیب اینکه به خوبی با او همذات پنداری میکند . آوردن چند شخصیت فرعی مثل زن و بچه  و یکی از دوستان روستایی اش به این که تماشاگر طرف سرخپوست باشد کمک موثری میکند ولی همزمان با سرگرد جاهد برای دستگیری او همراه میشود و قدم به قدم برای کشف راز نهفته در مخفیگاه وی ،فیلم را دنبال میکند.هرچند بسیاری از تماشاگران شاید در یک سوم پایانی فیلم معما ها را حل کرده باشند ولی این نقطه ضعفی برای فیلم محسوب نمیشود چراکه حداقل توانسته در دو سوم ابتدایی، آن دسته از مخاطبان را هم درگیر خود کند!

 
پایان بندی فیلم  محل بحث و گفت وگوی بسیاری از تماشاگران بود. آنها معمولا در هنگام روشن شدن چراغ های سینما منتقد درونشان هم زنده میشود وگاه به بحث های مبتذل و گاهی هم به نکات جالبی از فیلم  میپردازند. خیلی ها معتقد بودند  حرکت سرگرد به خاطر یک [...] ( همه ما در گقتمان محاوره ای خود گاهی بی ادب  میشویم!) که منظور پریناز ایزدیاز است بسیار مسخره و غیر منطقی است پس نتیجه میگیرند فیلم حرفی برای گفتن ندارد.
اولا این نوع نگاه به شخصیت زن ، نشان دهنده ذهن بیمار و غیرانسانی این دسته از مخاطبان است.
دوما مخاطب ایرانی  به خاطر این که سینمای ایران فیلم های کمدی مبتذلِ لوس و بی مغز به خوردش داده، از فهم این نکته غافل مانده : سینما اساسا جایگاه شخصیت های با ایثار و شفقت انسانی ، و حتی مافوق انسانی است.
پس ایثار و بزرگمردی سرگرد جاهد در قامت یک کاراکتر قهرمان از جنس سینمای کلاسیک معنا پیدا میکند و ربطی به منطق و حساب دودو تا چارتا ندارد.

.

کلام آخر ... سینمای ایران به فیلم های مثل سرخ پوست که از جنس آثار کلاسیک و قصه گو  و به معنای واقعی کلمه فیلم سینمایی هستند ،نیاز دارد . وهمچنین به کارگردان های مانند نیما جاویدی که حداقل در این فیلم ثابت میکند که جذابیت پرده بزرگ و کیفیت صدای سالن برایش اهمیت دارد و به این نحو به تماشاگر فیلمش احترام میگذارد . البته که فیلم مشکلات زیادی در داستان و فیلمنامه دارد و درنهایت امتیاز 7 از 10 برایش مناسب و اندازه به نظر میرسد.