امروز میخواهم از یکی از بزرگترین رویدادهای ورزشیِ دانشگاه علامه طباطبائی،حکایتی شرح دهم.

شخصیت اصلی این داستان ، قبلا بارها و بارها سفارش اکید نموده که این داستان در جایی ذکر نشود و اگر هم شد اصلا و به هیچ عنوان از ایشان نامی برده نشود.بنابراین ما هم از بیان نشانی دقیق ایشان صرف نظر کرده و به اصل ماجرا می پردازیم.

 

دقیقا سال گذشته بود که با دوست عزیز و همشهری خوبم علی تصمیم گرفتیم به بدنسازی و ساخت هیکل بپردازیم ، از آنجاییکه از جو باشگاه های بدنسازی خیلی خوشمان نمی آمد و بیشتر تمایل به ورزش های آبی و زیرآبی رفتن و شناور شدن داشتیم برنامه ای منظم برای شنا تدارک دیدیم.

 

در همین راستا،هر هفته روزهای زوج پس از صرف ناهار به استخر دانشگاه می رفتیم و برای ورزیده شدن عضلات بدن دائما طول و عرض استخر را دست و پا میزدیم . یکی از قمپز درکردن های استخر هم زیر آب ماندن بود که علی در این بخش تبحّر خاصی داشت و اکثرا 30،40ثانیه سر خود را زیر آب نگه میداشت و گاهی از سر شوق در همان زیر آب پُشتکی هم میزد.

 

هفته ها گذشت تا اینکه روزی به محض ورود به رختکن استخر ،من وعلی متوجه آن شدیم که مسابقه ی شنا برگزار میشود و داوطلبین شرکت در مسابقه هم به صورت رایگان پس از ثبت نام میتوانند وارد استخر شوند.

لفظ رایگان کافی بود تا علی انگیزه ی لازم را بدست آورد و سریعا برای  مسابقه ثبت نام کند.

10دقیقه ای گذشت و علی با اعتماد به نفسی کاملا کاذب ، در حالیکه دکمه های پیراهنش را باز میکرد روو سوی من کرد و با نگاهی عاقل اندر سفیه گفت:بابا احمق ما که شنامون خوبه، میومدی تو هم ثبت نام میکردی، هم رایگان میومدی توو، هم آخرش مسابقه رو میبردیم،اشتباه کردی به خدا.

 

من که این حرکت، بارها برایم تکرار شده بود و نتیجه ی انتهای آن را هم اتفاقا خیلی خوب حدس می زدم به علی گفتم: داداش خودت تنهایی یه لشکرو حریفی! برو پرچم یزدو ببر بالا!

بعد از ورود به استخر شناگران به ترتیب روی سکوها قرار گرفتند و سایرین هم مسابقه را از داخل جکوزی و کنار استخر نظاره گر بودند.علی با شورتی قرمز در حالیکه عینکش دور گردنش بود روی سکوی سه در میان هفت شرکت کننده ی بلندقامت دیگرایستاده بود.

 

سرداور بعد از نگاهی اجمالی به شناگران دستش را بالا برد و در همین لحظه، همه ی شرکت کنندگان در مسابقه دستان خود را بالا برده و خیز ظریفی به سمت آب برداشتند اما علی با آرامش عینکش را داشت روی صورتش جفت و جور میکرد که ناگهان داور سوت را زد و همه ی شرکت کنندگان به آب زدند،بعد از چند ثانیه علی هم به داخل آب پرید ولی از آنجاییکه در ابتدا علی خیزی برنداشته بود و گوشت کوب وار و جفت پا به داخل آب پریده بود مدتی طول کشید تا سر و کله اش از داخل آب پیدا شود.

با دیدن علی شروع کردم به فریاد زدن های بی امان و ماشالا ماشالا گفتن های بیخودی،اما بازهم نکته ی مشکوکی توجه مرا به خود جلب کرد؛همه ی شرکت کنندگان دو دستی شنا میکردند و با تمام قوا پا میزدند اما علی یک دستی به جلو می آمد،همچون ماشینی که بنزینش در حال تمام شدن باشد، ریپ میزد.

 

برای درک موضوع از جکوزی بیرون پریده و به کنار استخر آمدم و در حالیکه برندگان مسابقه یکی یکی از آب خارج میشدند فهمیدم که شورت قرمز علی آقا دچار نقص فنی شده و رفیقمون که از استرس زیادی فراموش کرده بود بند مایوی خود را گره بزند در میان امواج استخر غافلگیر شده و مجبور به شنا با یک دست و تمرکز برای نجات مایوی مبارک شده بود.

 

بالاخره علی با صورتی قرمز شده و نفس نفس زنان از آب خارج شد و در اولین پیام صوتی خود فوحشی را به نشانه ی اعتراض به سوت ناگهانی و بی مقدمه ی داور،نثار ما نمود!!

 

در همین حین یکی دیگر از جوانان مدعی و یزدی به جمعمان اضافه شد و با ابروهایی درهم، به علی گفت داداش غصه نخور خودم انتقامتو میگیرم!!

 

دور دوم مسابقه اما بر خلاف دور ابتدایی(که مربوط به کرال سینه بود) به شنای قورباغه مربوط میشد و البته دوستِ انتقام گیرمان از این موضوع بی خبر بود و به محض شروع مسابقه با شیرجه ی بلندی به داخل آب پرید و با کرال سینه دو دور طول استخر را رفت و برگشت و بعد از خروج مقتدرانه از آب در حالیکه همه هوو میکشیدند با واکنش داور روبرو شد.

 

داور دستی به پشت او زد و با سری که تکان میداد گفت:مسخره کردی ما رو؟ برو آقا حذفی...برو.

 

به هر صورت پرچم یزد با دو شرکت کننده ی شگفتی ساز خود حسابی بالا رفت و دهان ما هم از خنده پاره شد .

 

چه کنیم خب؟ از قدیم گفته اند: لاف بیخودی زدن نبُوَد فِتاده را بامَش بیش!!!